اولین دیدار

ساخت وبلاگ
اولین دیدار ُ‌ 17 شهریور :

زنگ زدم که میخوام بیام تبریز ُ باور نمی کرد ُ وقتی مطمئن شد ُ‌ اونور خط جیغ بلندی کشید

« یه لحظه یاد فیلم های سرخپوستی افتادم ».

تو مسیر چند باری بهش زنگ زدم ُ‌ سر از پا نمی شناخت « راستش و بخواهید من بیشتر »

شب رو زنجان بودم ُ نزدیکای ظهر رسیدم به شهرشون . بله درسته شهر اولین ها ُ شهر بدون گدا ُ‌ سر « ایران » یعنی تبریز « یاشاسین تبریز» .

فردای اون روز عصر تماس گرفتم که میخوام ببینمت ُ‌ من چهار راه ابوریحان بودم ُ‌ گفت بهتر بیایی آبرسان اونجا همدیگرو می بینیم .

از ابوریحان تا آبرسان مسیر مستقیمی بود من زودتر رسیدم

تماس گرفتم که کجایی گفت تو راهم دارم میام ُ‌ گفت تو کجایی گفتم جلوی پاساژ اسکان ُ‌

کنار شیرینی فروشی تشریفات

قبل از اینکه بیام براش عطر خریده بودم ُ‌ عطر « گل یخ » اما از بس هول بودم یادم رفت با خودم سر قرار بیارم

کمی دیر کرد ُ‌رفتم داخل ی کوچه از یه سوپری هف هش تا آدامس «اسمیل» خریدم .

گفتم واسه هر دوتا مون ُ‌آخه « من و تو » نداشتیم که

چند باری مسیر تشریفات و اسکان و آبرسان رو اومدم و رفتم

داشتیم با هم تلفنی حرف می زدیم که دیدم داره از دور میاد

پیاده و با عجله

نمی دونم چی بهم گفتیم

رفتیم سمت دانشگاه

گفت تو این کتابی که آوردم یه چیزی بنویس گفتم خودکار ندارم

خودش رفت خودکار آبی بیک خرید

رسیدیم به دیوار دانشگاه رو دوتا صندلی کنار هم نشستیم

او رو یه صندلی من رو یه صندلی دیگه

براش جمله ای نوشتم

یه شعر بود

از محمد اصفهانی

« من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بود

پیدا نمی شدی تو شاید که مرده بودم »

ادامه دارد ...

پریا...
ما را در سایت پریا دنبال می کنید

برچسب : اولین,دیدار, نویسنده : mpariaaa بازدید : 190 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 18:45